ابروکمان
دلبری دارم که بس ابرو کمانی میکند
دائما دعوت مرا بر نغمه خوانی می کند
تا که غافل میشوم از او زند یک سلمه ای
خواهدم لیکن کرشمه آنچنانی میکند
گاه و بیگاه ام چو می بیند سمج بر درگه اش
دامنم پر از کرم ، در یمانی می کند
باو جودی که نمی خواهد دمی غافل مرا
گاه گاهی هم دریغ از هم زبانی میکند
خواهدم دائم بدنبال خودش در جستجو
می برد در بوته اما مهربانی میکند
باوجودی که کسی چون من نباشد قابل اش
دائم از هر روزنی ، چشمک پرانی میکند
خواهدم مجنون خویش و دائما در جستجوی
خود مرا دعوت به صد پرده درانی میکند
خواهدم تیشه بدوشی که به کوی اش پر تلاش
در پی شیرین خود سعی کلانی میکند
مانده ام من لیلی اش یا او بود لیلی ی من
هر دو روی سکه رو ، در هر زمانی میکند
وعده برکام دل او آن جهانی میکند
دائما هستم بسی شرمنده از الطاف او
کو نگاهی بر چو من ، در هر مکانی میکند
جلوه ها بر چون "قلمزن" گر چه دارد بیشمار